سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
برخی سکوت ها از پاسخ دادن رساترند . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 17

                                                          بسمه تعالی

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت صدیقه کبری ، ام ابیها ، حضرت زهرا خدمت تمام شیعیان مخصوصا امام زمان... یادگار زهرای مرضیه.

این روزا وقعا برای شیعه سخته ، و مصیبتی فراموش نشدنی.

             مدینه کوچه هایت بوی زهرا می دهد            نشان از غصه و غمهای مولا می دهد      

              

                                          

مدینه !تو چگونه این مصیبت رو بر خود قبول کردی؟

مدینه !چطور تحمل کردی که تو بعد از فاطمه بمانی؟

مدینه ! چه شد که فاطمه در کوچه های تو.... ولی تو همچنان باقی ماندی؟

مدینه ! چطور سوختن بالان فرشتکان را کنار آن در نیم سوخته دیدی و نعره از جان سر ندادی؟

مدینه ! چگونه غربت علی را در جای خالی زهرا دیدی و همچنان پا بر جایی؟

و مدینه ! چگونه توانستی صدای گریه یتیمان رسول الله را کنار گریه های بلند و جانسوز علی که دست بر دیوار گرفته و از فراق دختر پیامبر می سوزد ، ببینی؟

                                           

                                                                   

 اما ! 

در اندوه جگر سوز علی در مواجهه با فاطمه میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه ، هیچ هنر مند عارفی توانسته است مرثیه بسراید ؟ آنچنانکه از عمق رنج آدمی در چروکهای پیشانی علی خبر دهد؟ و وسعت غمهای خلقت را در پهنای اشک علی بشناسد جز باز اشکهای پنهانی علی؟

روزگار غریبی ست.

این چه روزگاریست که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟

این چه روزگاری است که راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند؟

این چه عالمی است که دردانه خدا را از خویش می راند؟

اینجا جای تو نبود ، دنیا هرگز جای شما نیست ، تو از اول هم دنیایی نبودی ، تو از بهشت آمده بودی ، تو از بهشت آمده بودی...

و واقعا چه بانوی با عظمتی را دنیا در خود گنجانده بود.

بانویی که در شکم مادر هم مونس مادر بود.

حتی تصورش هم برایم دشوار است که آیا کودکی در رحم مادر خویش با او سخن بگوید ؟ کودکی در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح و تقدیس کند؟

من شنیده بودم که عیسی در گهواره سخن گفته بود و وحدانیت خدا  و نبوت خویش را فریاد کرده بود... واین همیشه برایم یکی از بزرگترین معجزات بود اما من چگونه می توانم باور کنم که کودکی در رحم مادر خویش با او به گفتگو بنشیند ، او را دلداری دهد و پیامبری پدرش را شاهد و گواه باشد؟

زمانیکه فهمیدم که دختر پیامبر مسلمانان در سن 18 سالگی به شهادت رسید پی به مظلومیت تو بردم ، زمانیکه تمامی مردم ولایت را  گم کرده بودند کردند  تو یک تنه دست ولایت را بر فراشتی و به همگان معرفی کردی و در این راه از تمام وجود خود همت گذاشتی ، و در همان کلاس ، درس شجاعت را به تمام مردان عالم دادی.

 

                                               

و وقتی خدا به رسول من و عالمیان وحی فرمود:

انا اعطیناک الکوثر. 

من فهمیدم که تو کوثری و هیچ مادری ، دختری به خوبی تو دختری به دنیا نیاورده است.

و این را هم بگویم ، که خامها بر خود ببالید بر اینکه چنین انسانی از جنس خود دارید.

و البته خوش به حال کسانیکه ایشان را الگویی برای خود می دانند و در پستی و بلندیهای زندگی زندگی خود را با او مطابق می کنند .

و بد بخت کسانی هستند که با داشتن اینچنین افرادی الگوهایی از انسانهای به ظاهر مدرن ،به ظاهر موفق ،که در واقع ناموفق هستند قرار می دهد.

خانمی که در عرصه ولایت بالاترین بود ، در عرصه تدین و مناجات بهترین بود ، در عرصه حجاب الگوی تمام مردان و زنان ، در عرصه آزادی ، آزاد ترین زن ، چون حتی اجازه دخالت هوای نفس را هم در خود نداد و تماما با تصمیم عقل جلو رفت .

امیدورام انسانها و مخصوصا خانمها بتوانند با انتخاب یک چنین الگوهایی هر روز خود را به موفقیت نزدیکتر کنند.

                                                                     


 نوشته شده توسط م. حسینی در یکشنبه 85/3/21 و ساعت 12:43 صبح | نظرات دیگران()

                                                                  بسمه تعالی

قبل از هر چیز فاجعه بزرگ کشتار مردم در پانزده خرداد را تسلیت عرض می کنم.

(من پانزده خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام می کنم ...)                   امام خمینی

اما چرا پانزده خرداد قیام شد؟       و چرا این قیام اینقدر اهمیت داده شد؟

در خصوص زمینه های سیاسی_اجتماعی این قیام باید گفت: این قیام شکوهمند مخالفت رسمی و آشکار امام علیه تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در پاییز 41  مبنی بر اینکه نام قرآن و سوگند به قران را برای نمایندگان حذف کنند ، بود.

انها می خواستند با این کار اول جرقه بر اندازی اسلام را از حکومت بزنند ، ولی امام آگاهانه متوجه شد و به مبارزه با آنها پرداخت موضع گیریهای امام هم در این رابطه بود.با فرا رسیدن نوروز 42 امام جهت تعمیق و رشد نهضت با انتشار اعلامیه تحت عنوان (روحانیت امسال عید ندارد)مبارزه را تداوم بخشید و زمینه مبارزه با رژیم را آماده می نمود.

حرکتهای امام باعث خشم شدید شاه و اربابانش شد بطوریکه بعنوان نخستین عکس العمل خشن ، مجلس سوگواری طلاب و روحانیون را که در دوم فروردین 42 بمناسبت شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) بر پا شده بود  به خاک و خون کشید.و بسیاری از مردم و طلاب در این راه شهید یا مجروح شدند.

به همین مناسبت امام در عصر همان روز با ایراد سخنرانی تحت عنوان ( شاه دوستی یعنی غارتگری ) شدیدا به شخص شاه بعنوان عامل فساد و تباهی اسلام و ایران حمله کرد.

در همین دوران بود که امام در پاسخ به  نامه آیت الله حکیم به خاطر فاجعه مدرسه فیضیه نوشت: یا قطع دست خائنین از حریم اسلام و قرآن  یا قبول شهادت ، و اعلام فرمودند: امروز تقیه حرام است و اظهار وقایع ،واجب حتی اگه در این راه به شهادت برسیم.

با رسیدن ایا  محرم امام در بیانیه ای فرمودند: آقایان بدانید خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست .

رژیم شاه که ازاین حرکتهای اما رو به اضمحلال قرار گرفته بود در شب یازدهم محرم با فرستادن صدها کماندو از لشگر گارد اقدام به دستگیری امام کردند

در صبح یازدهم ملت ایران با اطلاع از دستگیری امام به خیاباها ریختند و مبارزه قاطع و خونین را علیه ضد شاه آغاز کردند.

و چنین بود که قیام 15 خرداد در اعتراض به دستگیری امام، آغاز شد مردم شعار می دادند  (  مرگ بر شاه ،  خمینی بت شکن خدانگهدار تو    بمیرد بمیرد دشمن خونخواه تو ،  نهضت ما حسینی است    رهبر ما خمینی است ، ) و...

لازم به ذکر است در این قیام تمامی اقشار جامعه اعم از رو حانیون ، کارگران ، کشاورزان ،دانشجویان ، بانوان ، دانش آموزان ، بازاریان ف اصناف و پیشه وران ، مستقل از احزاب و... تحت رهبری امام حضور داشتند.                        لازم به ذکر است در این روز مردم 15 هزار شهید را تقدیم به اسلام کردند.

امیدوارم بتونیم راهشان را ادامه دهیم.


 نوشته شده توسط م. حسینی در دوشنبه 85/3/15 و ساعت 12:13 صبح | نظرات دیگران()

                                                                بسمه تعالی

                                                                                   

                                                                                                           

رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی رو به همه مردم شریف ایران تسلیت عرض می کنم.

رهبری که خور مجاهد بودو در میدانهای نبرد بهترین رزمنده.

حتی یاد اون روزها هم دل آدم رو بدرد می یاره، شاید حدود 8 سال داشتم هنوز یادمه امتحان داشتیم ، ایام امتحانی بود (امتحانات آخر سال) یک روز سبح امتحان داشتیم، منم طبق معمول آماده شدم و با همه دلهرهای امتحانی لباسامو پوشیدم و رفتم اما نمی دونستم چی شده ، اون روز با همه روزا فرق داشت از کنار هر خونه ای رد می شدم صدای گریه بلند بود …

ولی دلهره امتحانی اجازه فکر کردن در مورد دلیل گریه مردم رو بهم نمی داد /ف خلاصه رسیدم به مدرسه اما انگار اونجا هم یک جور دیگه بود بچه ها نیومده بودند جمیعیتمون خیلی کم بود .

توی حال و هوای امتحان بودیم که  یهو دیدیم ناظم مدرسه اومد ولی همش داره گریه می کنه اصلا نمی تونست ساکت باشه…(یاد اون روزا خودمم گریه می یاره) به هر حالی بود خودشو ساکت کرد ، فقط تونست چند جمله بگه:

امروز پدرمونو از دست دادیم …بچه ها امروز هممون یتیم شدیم… هنوز نمی دونستیم چی می خواد بگه، یهو گفت: امام خمینی از دنیا رفتند ، امروز امتحان نیست.

این جمله توی اون شرایط دل همه جمع رو آتش زد، باورمون نمی شد امام از دنیا رفته باشه ، آخه همهیشه توی تلویزیون می دیدیمش همه شروع کردند گریه کردن اینقدر ناراحت بودیم که نمی دونستیم چکار کنیم اصلا یادم نمی ره که تا خونه گریه کردم خونه هم که رسیدم دیدم همه دارند گریه می کنند ، خیلی روزهای بدی بودهمه جا گریه بود واین عظمت اون انسان بزرگ رو نشون می داد.

شاید برای اونایی که اما رو ندیدند یک کمی تعجب داشته باشه مگه امام کیه که مردم اینقدر ازش می گند مگه چی خصوصیاتی داشت.

اگه از من که اون موقع حدود 8 سال داشتم بپرسند می گم اما مخمینس برای امت ما مثل یک پدر بود چه زمانیکه با رهنمودی های خود مردم رو ارشاد می کرد و چه زمانیکه بر مسند رهبری بر مردم بود.

اینقدر اخلاص داشت که حرفهایش در جان انسان نفوذ می کرد .

و چی انسانی از دست ما رفت.هنوزم وقتی یاد جماران ، جایگاه امام برام به تصویر کشیده می شه نمی تونم خودمو کنترل کنم.

و چه خوب رهبر معظم انقلاب فرمودند: که این انقلاب ، بی نام خمینی در هیچ جای جهان شناخته شده نیست.

ما انقلابمونو مدیون امامیم.

امام ر فت… ولی رهنمودهای او هنوز پا بر جاست ، که پشتیبان ولی فقیه باشید تا آسیبی به این مملکت نرسد.

                                                  

 


 نوشته شده توسط م. حسینی در یکشنبه 85/3/14 و ساعت 11:38 عصر | نظرات دیگران()

                                                                  بسمه تعالی

ولادت با سعادت حضرت زینب کبری ، مبلغ کربلا بر تمامی شیعیان  بلکه بر تمامی بشریت مبارک.

                                                           

یک شعر جایی شنیدم خیلی جالب بود.

سر نی در کربلا می ماند اگر زینب نبود                       کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

خب از کجا شروع کنم ؟

فقط می تونم بگم واقعا هم اگر زینب نبود قیام امام حسین خیلی کم رنگ تر بود.

می دونید چرا؟
آخه زینب بود که بعد از اون همه مشکل که توی کربلا اتفاق افتاده بود  وقتی ازش پرسیدند زینب چی دیدی ، فرمودند:

ما رایت الا جمیلا   من جز زیبایی چیزی ندیدم  و چقدر زیبا گفت زینب.

زینب راست می گفت: آخه وقتی زینب دید توی اون روز سخت برادرش مثل کوه ایستاده و هی صدا می زنه

الهی رضا بقضائک     خدایا هر چی تو بخوای من اونو دوست دارم      خیلی جالبه ها یک کمی برید توی اون حال و هوا...         مگه غیر از زیبایی چیز دیگری بود؟...

آهای مردم ! مگه زینب می تونه این زیبایی ها رو نبینه؟   مگه زینب مثل ماست که قضیه کربلا رو تنها از دست دادن برادر ببینه؟

این جز زیبایی هیچی ندیدم خیلی مفهوم داره   خیلی توش درس خوابیده

نتیجه ای که من می گیرم اینه که اهای مردم برید ببینید امام حسین چه کرد.

نتیجه دیگه ای که می گیرم اینه که مقام خدایی انسان رو راحت می کنه ، اگه با خدا دوست شدی دیگه احتیاجی به هیچ کی نداری بشرط اینکه واقعا دوست باشی ...  راستی تا حالا امتحان کردی لذتشو؟  تا حالا شده یکوقتایی توی زندگیت احساس کنی آدم خوبی شدی دیگه خدا دوستت داره؟         خیلی لذت داره نه؟

تازه اگه مثل زینب بشی دیگه چی می گی؟  اونموقع دیگه دوست نداری کربلا رو از دست دادن برادر ببینی اون موقع کربلا رو رسیدن برادر به معشوقش می بینی !  

زینب خیلی صبر کرد ولی واقعا توی اون اوج مصیبت و مشکل دوستش یکی دیگه بود با اون حرف می زد با اون گفتگو می کرد ، از اون می خواست  این بود که تونست تحمل کنه و براش اینقدر راحت باشه که بگه من جز زیبایی چیزی ندیدم .

حالا چرا ما همچین همنشینی رو برای خودمون انتخاب نکردیم که بتونیم مثل زینب توی اوج مشکل بگیم   جز زیبایی ندیدم؟

امیدوارم این درس از حضرت زینب فراموششمون نشه.

                                                    

                                                                

 


 نوشته شده توسط م. حسینی در پنج شنبه 85/3/11 و ساعت 4:43 عصر | نظرات دیگران()

                                             بسمه تعالی

یک شب داشتم توی خیابون راه می رفتم

یهویی دیدم یک موتوری از کنارم رد شد ...   (2نفر بودند) یک کمی جلوتر که رسیداز موتور پیاده شدند و خیلی سریع یک پوستری رو چسبودند و رفتند.

راستشو بخواید خیلی کنجکاو شدم ببینم چی نوشته ، اینا چی رو می خواستند تبلیغ کنند این بود که کنجکاوانه اومدم کنارش ایستادم... دیدم یکی از این مؤسسات  برای امادگی کنکوره .

خیلی از امتیازات رو برای خودش بر شمرده بود از جمله این که اساتید ما با تجربه هستند و یا اینکه ما در صد قبولی شما رو تا حد زیادی بالا میبریم و...

اینو دیدم و رفتم ،توی راه خیلی با خودم فکر کردم.

دیدم امتیازات خوبی رو برای خودش بر شمرده بود اما اگه یک امتیاز  دیگه رو داشت به نظرم خیلی بیشتر مشتری جذب می کرد.

اگه می گفت آموزشگاه ما اساتیدی داره که خودشتون طراح سؤالات کنکورند دیگه به نظرم همه می یومدند توی اون آموزشگاه.

آهای مردم ! من یک آموزشگاه سراغ دارم که خودش طراح سؤالات کنکوره ، نه تنها کنکور بلکه طراح تمام اتفاقات دنیاست ، اونم آموزشگاه دینه.

دین برای همه لحظات ما برنامه داره !چرا نریم توی این آموزشگاه؟

وقتی که خداوند در قران فرموده:ولو کان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض...

اگه مردم ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند برکاتمون رو از آسمان و زمین برشون می بارونیم.

وچه تضمینی از این بهتر ! مخصوصا که می دونیم خودش طراح کل عالمه! و بخصوص که می دونیم از اون راستگو تر کسی نیست و همینطور وعده نقدرتر. 

 

 

 


 نوشته شده توسط م. حسینی در سه شنبه 85/3/9 و ساعت 6:34 عصر | نظرات دیگران()

به نام خدا

اومدم سالگرد پیروزی افتخار آفرین و آزادی خرمشهر رو تبریک بگم

اون پیروزیی که ما راحت به زبون می آریم ،ولی سخت بدست اومد

یاد شهدایی که در این راه توانستند بهترین نمره رادر کارنامه خود ثبت کنند.

 

یاد اون روزایی که راحت توی خونه نشسته بودیم ، تازه داشتیم حال می کردیم که یهو خبر اومد که یک غولی حمله کرده  ...  همه جا رو داره خراب می کنه ، می خواد شادیهامونو تبدیل به مصیبت کنه ... اولش گفتیم نه بابا الکی می گند این حرفا نیست ، نمی خواستیم شادیهامون به هم بخوره ولی وقتی صدای تخریبشو شنیدم دیگه کم کم باورمون شد ... یک نگاه کردیم دیدیم نه ، غوله هم غول بی خودی نیست دست قطع می کنی ، دوباره دست در می یاره ، به پاش می زنی دوباره پا در می یاره ! ...هر کی یک گوشه ای فرار کرد که نکنه غوله بیاد اونا رو اول از بین ببره ، غافل از اینکه بابا  اگه همه بخواند فرار کنند اون خیلی راحت تر کارش رو انجام می ده ، اون اینجوری زود تر می تونه ما رو از بین ببره !

توی همین حال و هوا بود که یک عده (انگار از جنس ما نبودند ، یک جورایی با ما خیلی فرق داشتند دیدیم  اینا انگا رترسی ندارند ، انگا ر اینا از جنس سنگند جلوی این غوله ... ) از توی این مجالس شادیشون بلند شدند رفتند به جنگ دشمن ... خیلی هاشون دیگه برنگشتند ، خیلی هاشون هنوزم چشم براه دارند خیلی هاشون هنوزم جای زخم غوله توی بدنشون مونه ...

اینا رفتند و شعارشونم این بود که ای آقا غوله نکنه شادی مردم ما رو از بین ببری ها !...

بلاخره غول رو کشتند ولی وقتی برگشتند مردم یک جور دیگه نگاشون کردند ، ... انگار نه انگار اینا به خاطر همین مردم رفتند... انگار نه انگار که اینا رفتند که ما شادیهامون به ه نخوره ... انگار نه انگار که اونا رفتند و شیرین ترین موهبت الهی خودشون که جونشون بود رو دادند که نکنه از شیرینیهای زندگی ما کم بشه ...

                                            

وچقدر بده که نتونستیم قدرشونو بدونیم .

یاد شهدای افاع مقدس بخیر ، یاد اونایی که رفتند بخیر ، یاد فریادهای یا زهرای بچه ها توی جبهه بخیر ... یا حضرت زهرا نکنه ما رو نفرین کنی که چرا نتونستیم راهشونو ادامه بدیم... نکنه بگی اونا از من کمک خواستند ولی تو که خودتو محب ما می دونی راهشونو ادامه ندادی...

اونا رفتند ولی کوله باری از معنا رو برای ما گذاشتند... اونا رفتند ولی به ما یاد دادند نکنه این انقلاب رو تنها بزاریم... نکنه شعارامون فراموش بشه... نکنه زهرایی که تماما یاری دهنده بچه بود فراموش بشه...

اما حدود 20 سال گذشت.

                                                                                        

              چرا؟                                                                                                                                                      

                                                          


 نوشته شده توسط م. حسینی در پنج شنبه 85/3/4 و ساعت 1:37 صبح | نظرات دیگران()

                                                                                            

تن به باد افکندم ، چشم خانه تهی شد از فشار باد

                                                         تو را ندیدم ، نیافتم .

                                                         حتی باد هم مرا نپراکند .

بین تو و دریای بیکران قرابتی دیدم

                                                        آب دریا گورم شد .

                                                        موجها تحقیرم کردند .

موجها مرا به بازی هر روز خود گرفتند ،

                                                        و ندیدمت .

شاید بین آن همه فشار ، در دریا مرا از تو واداشت .

                                                        تو وسیعتر از کویری،

                                                        چشم وسیعتر از دریا نیافت .

به کویری رفتم ، تند باد مرا بلعید ، شنزار ها دهان باز کردند

                                                        تو را نیافتم .

کاش همانجا تبدیل به شن می شدم .

شاعران را دیدم روز روشن به دنبال خورشیدند ،

                                                        شاعر شدم .

دیدم هر که تو را می خواهد ، می سراید .

                                                        سروردم نیافتمت .

حتی دیوان کوچک هم بفروش نرفت .

دیدم وقتی یک دوست دلش می گیرد از وسعت پنجره گلها را می نگرد ،

                                                      پنجره ای یافتم وسیعتر از تمام جهان

                                                      چشمم در حسرت تو ماند .

                                                      پنجره ام خرد شد .

                                                      شیشه اش وجودم را خون آلود کرد.

دیدم مردم منجمدند و در چشمان فلزیشان اثری از حرارت نیست .

                                                      مردم شدم شاید با انجماد تو را فراموش کنم

                                                      حرارت تو نگذاشت .

و حالا مانده ام که چگونه ، آخر چگونه از تو برای کودک دل ، داستانی قانع کنند بگویم .

یکی آمد و گفت: به اندازه کبوتری بخواهش ،

                                                       دیدن سهل است .

می روم تا میزان علاقه ام را به کبوترها بسنجم

                                                    .

 

 

 


 نوشته شده توسط م. حسینی در چهارشنبه 85/2/27 و ساعت 2:27 عصر | نظرات دیگران()

با عرض سلام 


 قبول دارید اتفاقات روزمره اگه آدم براش فکر کنه  خیلی پیام داره؟؟؟؟؟؟


                          


  چند مدت پیش بود جایی دعوت بودیم  قرار بود کربلایی از کربلا بیاد ما هم با خوشحالی رفتیم .


از همون اول که رسیدیم دیدیم همه جا شلوغ و پر سر و صدا هر کی یک چیزی


می گفت و دیدن این شور و نشاط خیلی جالب بود برام یکی می گفت الان


می یاد یکی دیگه می گفت 20 دقیقه دیگه میاد هر کی یک چیزی می گفت


...


اومدیم جلوی خانه دیدیم انگار قراره جلوی پای کربلایی ها یک گاو بکشند.(قابل توجه خسیسا)


باور می کنید خیلی دلم براش سوخت...


در همین حال و هوا بودم دیدم سروصدا داره به یک سمت جهت پیدا می کنه


مام رفتیم دیدم آره کربلایی ها اومدند رفتیم و احوال پرسی کردیم و همینجور


با جمعیت می رفتیم دیدم اون حیوونی رو که قرار بود ذبح کنند آوردند ودست


و پا بسته و سرش رو بریدند.............


اینجا بود که هورای تماشاچیان بلند شد ولی من نمی تونستم مثل اونا باشم


من خیلی ناراحت بودم با خودم می گفتم خدایا ای کاش می تونستم بفهمم داره


با خودش چی می گه.


این بود که فهمیدم اصلا انگار یک طوری بهم الهام شد... که خدا تو رو بزرگ دونسته


 نکنه خودم ارزش خودمو ندونم  و با کوچکترین تحریکی منحرف بشم... نکنه نتونم


جواب احترام خدا رو بدم .


بیایم ثابت کنیم ارزش خودمونو . 


 راستی هرکسی چطور می تونه ارزش خودشو    اثبات کنه؟
یک قهرمان وزنه برداری وقتی می تونه به همه ثابت کنه که قویه که بتونه
توی مسابقات وزنه برداری به همه نشون بده            امیدوارم بتونیم توی مسابقات دنیا


نشون بدیم که از همه موجودات در ارزش بالاتریم


 


 


بعد از اون فهمیدم پس دیگه کلمه نمی تونم معنا نداره


 


از اون موقع است که همشه می گم خدا چون تو بهم ارزش دادی


پس می تونم

    

 


 نوشته شده توسط م. حسینی در سه شنبه 85/2/26 و ساعت 11:32 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 68600
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو